پژوهش خود را با یک موضوع شروع کردهاید یا با یک مسئله؟
در روی صحنه پژوهش، همه پژوهشها بخشی به نام بیان مسئله دارند. یعنی اینکه همه پژوهشها اساسا حول محور یک مسئله طراحی میشوند نه یک موضوع. اما در پشت صحنه، همه پژوهشها ممکن است با مسئله شروع نشوند. بعضی پژوهشگران، پژوهششان را با یک موضوع شروع میکنند. در این صورت پرسشی که مطرح میشود این است:
- چگونه میتوانیم پژوهشمان را مسئله-مدار طراحی کنیم؟
- جای مبانی نظری و پیشینه پژوهش در مسئلهیابی و مسئلهنویسی کجاست؟
این نوشته به این دو پرسش پاسخ میدهد لیکن چون انگیزه اصلی نوشتن این مطلب تکمیل پاسخ به پرسشهایی است که پیشتر در بخش بازخوردهای این نوشته مطرح شدند، به همین دلیل پس از طرح موضوع در این نوشته و برای پرهیز از طولانی شدن آن، پرسشها و پاسخهای آنها – در نوشتههای بعدی به صورت جداگانه – بازخوانی میشوند.
احتمالا دوستان متوجه شدهاند که به ویژه در نوشتههای اخیر سایت تاکید زیادی بر اهمیت مطالعه تحلیلی و منتقدانه – و نه سطحی – مبانی نظری و پیشینه شده است. دلیل آن هم مواجه مکررم با پژوهشهای رفعتکلیفی است که به نظر میرسد به دلیل ضعف در در درک این موضوع متولد میشوند. در ادامه به یک نمونه از این پژوهشها اشاره کردهام تا بتوانیم چرایی تاکید زیاد بر موضوع این نوشتهها و نوشتههای پیشین – و بعدی – را عمیقتر درک کنیم.
دو مسیر اصلی مسئلهیابی در پژوهش
و نقش مطالعه تحلیلی مبانی نظری و پیشینه پژوهش در طراحی مسئله-محور پژوهش
مسئلهیابی در پژوهش معمولا دو مسیر را طی میکند، لیکن در هر دو مسیر لازم است تا پژوهشگر به مطالعه دقیق و منسجم مبانی نظری و پیشینه پژوهش بپردازد.
در مسیر اول پژوهشگر پژوهش خود را با طرح مسئلهای شروع میکند که در محیط کار، تحصیل و زندگی با آن مواجه است و اعتقاد دارد که مسئلهای باارزش است اما نیاز است تا مسئله بودنش به لحاظ علمی و ضرورتش به لحاظ بافتی را اثبات کند.
- اینکه این مسئله به دلیل نبود چه دانشی به وجود آمده؟
- اگر پژوهش من این دانش را تولید کند مسئله چگونه حل میشود؟
در مسیر دوم پژوهشگر پژوهش خود را با طرح موضوعی شروع میکند که به آن علاقهمند است یا اعتقاد دارد موضوعی نو است و میتواند دردی را دوا کند اما برای نگارش بخش بیان مسئله باید بتواند به این پرسشها پاسخ دهد:
- موضوع من قابلیت طرح و یا حل چه مسئلهای را فراهم میکند؟
- این مسئله، مسئله کیست؟
- اگر این مسئله حل شود چه اتفاقی میافتد؟
در هر دو صورت برای پاسخ به پرسشهای بالا لازم است تا پژوهشگر درک عمیق و جامعی از مبانی نظری و پیشینه پژوهشش داشته باشد تا بتواند از آنها برای رصد و بیان علمی مسئله در پژوهشش استفاده کند. بنابراین هر دو مسیر به توشه و مجموع فعالیتهای مشابهی نیاز دارند که عبارت است از مطالعه و بازخوانی مبانی نظری و پیشینه پژوهش در بخش بیان مسئله برای بیان علمی مسئله.
شروع با مسئله
در مسیر اول، پژوهشگر پس از مواجهه با مسئله باید درباره مسئله موردنظرش مطالعه کند تا بتواند مشخص کند که نظریههای مرتبط و پژوهشهای پیشین چگونه – از چه منظر و در چه سطح و عمقی – به طرح و یا حل مسئله مدنظر او پرداختهاند. بدین منظور او باید مبانی نظری و پیشینه پژوهش مرتبط را مطالعه، تحلیل و نقد علمی کند تا از مسئله بودن مسئلهاش اطمینان حاصل کند؛ به این مفهوم که مطمئن شود مسئله مدنظر او مسئلهای است که قبلا حل نشده است و برای حل آن به پژوهشی منسجم نیاز است. با مطالعه و استناد دقیق به نظریهها، مدلها و پژوهشهای مرتبط در واقع پژوهشگر نشان میدهد که ادعای او دال بر ناکافی بودن دانش و حل نشدن مسئله بر ستونهای قرص و محکم علمی استوار است.
اغلب پژوهشگران به دلیل اینکه در ابتدای پژوهش دانستههای اندکی درباره مسئله پژوهششان دارند، پرسش ذهنی یا نادانستههای خود را با مسئله اشتباه میگیرند به همین دلیل اغلب آنها مسئلهای را طرح و یا حل نمیکنند. برای پرهیز از چنین اتلافی، ضروری است پژوهشگر متون و پژوهشهای مربوطه درباره پرسش یا مسئله مدنظر پژوهشش را به دقت مطالعه کند و با استناد به مطالعاتش در بخش بیان مسئله توضیح دهد چرا پژوهشها، مدلها و نظریههای موجود نتوانستهاند این مسئله را در بافت موردنظر طرح و یا حل کنند؟
تنها در این صورت است که پژوهشگر میتواند ثابت کند که درباره راههای رفته دیگر پژوهشگران و صاحبنظران عمیق و جامع میداند و میتواند به خواننده این اطمینان را بدهد که واقعا مسئله پژوهشش نیازمند پژوهش است؛ یعنی با جستجوهای پیشرفته یا مطالعه عمیقتر پژوهشها هم نمیتوانیم پژوهشی بیابیم که قبلا مسئله مدنظر ما را طرح و حل کرده باشد. اگر پژوهشگر نتواند جامع و عمیق به مطالعات پیشین و چرایی کاستی آنها استناد کند کار او بسیار نامطمئن و شکننده تلقی خواهد شد چون هر آن ممکن است نظریه، مدل و یا پژوهشی یافت شود که نشان دهد اصولا پژوهش او از آن دسته پژوهشهایی است که اصلا ارزش انجام دادن نداشته.
شروع با موضوع
در مسیر دوم که پژوهشگر پژوهش خود را با طرح یک موضوع – به اصطلاح نو – شروع میکند لازم است مبانی نظری و پیشینه پژوهش را مطالعه کند تا دانش خود را درباره قابلیتها و کارکردهای موضوع در حل مسائل افزایش دهد و بتواند توضیح دهد موضوع مدنظر او قابلیت طرح و حل چه مسائلی را دارد و بناست او از این موضوع برای طرح و یا حل چه مسئلهای استفاده کند، چرا؟ دانش موضوعی به پژوهشگر کمک میکند تا مسائل پیرامون خود را علمی و متفاوت ببیند یعنی از دریچه عینک دانش موضوعی او میتواند مسئلهای با ارزش را رصد کند که موضوع مدنظر او قابلیت طرح و یا حل آن را دارد.
پس در مسیر اول از دانش موضوعی – دریافت شده از مبانی نظری و پیشینه پژوهش – برای مطمئن شدن از مسئله بودن مسئله و چارچوببندی علمی مسئله موردنظر استفاده میشود.
و در مسیر دوم از دانش موضوعی برای رصد مسائل باارزش و بیان علمی و مستدل مسئله استفاده میشود.
اشتباه گرفتن «نویی موضوع» با «ضرورت پژوهش» در اغلب پژوهشهای رفعتکلیفی
متاسفانه باب شده بسیاری از پژوهشگران به طرح فرضیهها و پرسشهایی میپردازند که نه بنیان علمی دارند و نه حس مسئله بودن را در خواننده ایجاد میکنند. در این رویکرد پژوهشگر سراغ باز طرح ترکیبی موضوعهایی میرود که به اصطلاح هیچکس روی آنها کار نکرده است غافل از اینکه احتمالا دلیل اینکه هیچکس روی آنها کار نکرده یا کار کردن روی آن را توصیه نکرده به این دلیل است که اصلا پرداختن به این موضوعها موضوعیت نداشته و پرداختن به آنها به لحاظ علمی منطقی نیست.
اخیرا مقالهای را داوری میکردم که تلاشش بر این بود تا رابطه میان سواد اطلاعاتی و سواد رسانهای دانشجویان دو رشته را بررسی کند و برای اینکه به اصالت پژوهش اضافه شود بدون دلیل و ارائه استدلال علمی پژوهشگر تصمیم گرفته بود تاثیر دو متغیر وضعیت اقتصادی و اجتماعی را هم بر میزان سواد این دو گروه بسنجد. از غیرعلمی بودن و نامعتبر بودن دادهها – که به دلیل معلوم نبودن مدل مفهومی پژوهش (که فونداسیون علمی ابزار پژوهش است) – که بگذریم، اصلا در هیچ جایی از مقاله توضیح داده نشده بود که با فهم رابطه دو نوع سواد دو گروه مدنظر قرار است چه مسئلهای حل شود؟ تنها استدلال پژوهشگر این بود که پژوهشهای زیادی وجود دارد که به بررسی میزان سواد اطلاعاتی و رسانهای پرداختهاند اما هیچکس رابطه این دو را در دو گروه مدنظرش بررسی نکرده. پس چون هیچکس این کار را نکرده، پژوهش من نو است و ارزش پژوهیدن دارد. اینجاست که این جمله مصداق پیدا میکند: چیزی که انجام دادنش ارزشی ندارد، خوب انجام دادنش هم ارزشی ندارد.
طراحی چنین پژوهشها، چنین پرسشها و چنین فرضیههای بیبنیانی حاصل مطالعه نکردن عمیق و جامع مبانی نظری و پیشینه پژوهش است. حتی به فرض اینکه حق با پژوهشگر باشد و پژوهش او نو و باارزش باشد چون نتوانسته من داور یا خواننده را متقاعد کند که اصلا پرداختن به این موضوع چه ضرورتی دارد و قرار است با بررسی رابطه سواد دو گروه یاد شده چه مسئلهای حل شود، کل پژوهش او بیبنیان و شکننده میشود. تنها در صورتی پژوهشگر میتواند علمی و قوی بنویسد که بر مبانی نظری و پیشینه پژوهشش مسلط باشد و بتواند پژوهشها را به لحاظ موضوعی، روششناختی و بافتی تحلیل کند. تحلیل سطحی عناوین و چکیده پژوهشها چیزی جز طراحی پژوهشهای شکننده به دست نمیدهد. احتمالا ارائه این مثال ما را عمیقتر به اهمیت حیاتی فهم مبانی نظری و پیشینه پژوهش و استناد دقیق به آنها در بخش بیان مسئله واقف و به ما کمک میکند تا به جای طراحی پژوهشهای شکننده با صرف وقت و حوصله پژوهشهای قوی و مولد طراحی کنیم که حداقل خودمان به ضرورت آنها ایمان داشته باشیم و بتوانیم با قوت از آنها دفاع کنیم. نه پژوهشهایی که بعد از اتمام حتی دوست نداریم برگردیم و نگاهشان کنیم چون میدانیم برای رفع تکلیف انجام دادهایم.
جمعبندی: با موضوع یا مسئله؛ باید از یک جاده مشابه گذر کرد
بدون مطالعه تحلیلی و استناددهی دقیق به مبانی نظری و پیشینه پژوهش فهمیدن و فهماندن علمی مسئله ممکن نیست. اگر پژوهشمان با مسئله شروع کردهایم باید بتوانیم اثبات کنیم که مسئله به دلیل ناکافی بودن دانش در بافت موردنظر به وجود آمده و برای حل آن به تولید دانش نو و کاربردی نیاز داریم.
اگر پژوهشمان را با یک موضوع شروع کردهایم باید بتوانیم توضیح دهیم که این موضوع قابلیت طرح و حل چه مسئله/مسائلی را دارد و من میخواهم از قابلیت(های) این موضوع برای طرح و حل چه مسئلهای استفاده کنم؟
و این دو نیاز به مطالعه جامعه، عمیق، تحلیلی و منتقدانه – و نه سطحی – مبانی نظری و پیشینه پژوهش دارند.
استناد
نظری، مریم. ۱۳۹۴ (۱۱ دی). دو مسیر مسئلهیابی با یک رهتوشه. بازیابی شده از سایت maryamnazari.com