چگونه بیمحلی به علائق دانشجویان بیاخلاقیهای پژوهشی را سبب میشود؟
عشق و علاقه که نباشد، فاتحه اخلاق را باید خواند. علاقه اگر وجود دارد نباید کشته شود؛ باید پروبال داده شود و اگر وجود ندارد باید ایجادش کرد و پرورشش داد. این نیازمند خودتوانمندسازی پژوهشی توسط اساتید – در درجه اول – و اصلاح نظام آموزش و ارزیابی پژوهش – در درجه دوم- است. چون اصلاح خود از اصلاح دیگران آسانتر و عملیتراست. شروع کردن از «خود» آهستهتر جواب میدهد، لیکن با ایجاد تغییر در ترکیب نسبتِ توانمندها به ناتوانها و ایجاد «هوشیاری جمعی» موردنیاز برای ورود به سطح کلانِ تغییر – یعنی تغییر در نظام آموزش و پژوهش – کارآتر عمل میکند.
مسئله
درباره بیملاطی پژوهشها، کپیبرداری، بیحرمتی به حقوق مولفان و پدیده کپی-پیست و سایهنویسی– به ویژه در پایاننامهها و پروژههای دانشجویی – بسیار گفته و نوشته شده است و تقریبا در تمام این گفتهها و نوشتهها دانشجو به عنوان متهم ردیف اول بسیار موردنکوهش قرار گرفته است. اما آنچه شاید کمتر به آن پرداخته شده چرایی است که در پس تمام این بداخلاقیها نهفته است و آن هم بیمحلی به علائق دانشجو یا تلاش نکردن برای احیا و پرورش علاقهای است که بارها در مراحل مختلف تحصیل و تحقیق در دانشجو سرکوب شده است و به همین دلیل باور زنده شدن آن در دانشجو از بین رفته است.
در روی صحنه
در روی صحنه داستان بداخلاقیهای پژوهشی – که کابوس ادامهدار دانشگاهها و موضوع بحث دغدغهمندان پژوهش است- دانشجو، متهم ردیف اول است و همه در تلاش برای نصیحت – و گاها – مهار این رفتار ناخوشایند او هستند. اما هر روی صحنهای، پشت صحنهای دارد و هر بیاخلاقی، دلیلی. اغلب آنچه در طرح و نکوهش بیاخلاقیهای پژوهشی بیان شده، بیشتر حاصل بررسی – نه چندان ژرفنگرانه – روی صحنه این داستان است. این نوشته قصد دارد – با تمرکز بر نقش بیمحلی به علائق دانشجو و ناتوانی اساتید در هدایت درست او در فرایند پژوهش – خواننده را به پشت صحنه داستان بیاخلاقیهای پژوهشی ببرد.
نقش عامل عشق در پرورش خلاقیت و تولید پژوهش نوآورانه
اصولا نیاز و عشق دو عنصر اصلی هستند که انجام دادن و به فرجام رساندن کارها را در انسان برانگیخته و – تا حد زیادی – تضمین میکنند. از بین این دو آنچه میتواند خلاقیت و نوآوری را در انسان شکوفا کند عنصر عشق و علاقه فردی است. پژوهش هم از این مهم مستثنی نیست. مادامیکه پژوهشگر بتواند روی موضوعی پژوهش کند که موردعلاقه اوست – در صورت حمایت و هدایت درست از سوی اساتید راهنما و مشاور – میتوان امیدوار بود که پژوهش او حرفی نو، نگاهی نو یا راهی نو تولید خواهد کرد که ثمره آن میتواند به بهبود وضعیتی کمک کند. چون پژوهشگر عضوی از جامعه است قطعا دغدغهها و آرمانهای او هم میتوانند به نوعی منعکس کننده دغدغهها و آرمانهای جامعه و جهانی باشند که او در آن زندگی میکند. پس توجه به علائق پژوهشگر به نوعی توجه به مسائل واقعی جامعه است که انتظار میرود پژوهشها به طرح و حل آنها بپردازند. در صورت تشخیص این موضوع و پرورش و هدایت صحیح علائق پژوهشگران میتوان به تولید پژوهشهای مولد و تاثیرگذار امید داشت.
پرورش علاقه یعنی پرورش خلاقیت و میدان دادن به ظهور و شکوفایی ایدهها. تنها در صورتی شانس تولید پژوهشهای نوآورانه وجود دارد که پژوهشگر بتواند علائق و ایدههای خود را به خوبی پرورش دهد، بهترینهای خود را بکار گیرد و پژوهشی منحصر به فرد – تلفیقی از دانش، تجربه، مهارت، باورها و ارزشهای خود – را تولید کند. هر پژوهشگر منحصر به فرد است و دقیقا به همین دلیل قابلیت خلق نگاه و راهی منحصر به فرد را دارد.
نطفه علاقهکشی: «این موضوع تکراری است!»
شاید بسیار معدود باشند دانشجویانی که با علاقه و هیجان موضوعی را برای پژوهش خود مطرح میکنند و در ابتدای راه با عبارت «این موضوع تکراری است» مواجه نشوند. شاید ندانیم، اما این اولین و ریشهایترین عامل علاقهکشی و خلاقیتکشی در دانشجو است که باعث ریشه دواندن بیاخلاقی پژوهشی در او میشود. و البته این اولین آموزهای است که سطحینگری و غیرعلمی کار کردن را به دانشجو میآموزد!
ربط علاقهکشی با بیاخلاقی در پژوهش
علاقهکشی یعنی بیانگیزهسازی = خلاقیتکشی یعنی خشکاندن ایدهها = بیاخلاقی پژوهشی
وقتی بناست دانشجو روی موضوعی کار کند که موردعلاقه او نیست و نمیتواند با آن ارتباط بگیرد، انگیزه یادگیری و صرف وقت برای پژوهش در او از بین میرود. از اینجاست که دانشجو به جای تمرکز بر خواندن و نوشتن برای پرورش موضوع موردعلاقه خود به دنبال راههای میانبر برای خلاص شدن از شر پژوهشناخوانده خود میگردد؛ پژوهشی که حالا صرفا با هدف گرفتن نمره و مدرک انجام میدهد.
دقیقا از همین نقطه است که نطفه رفتار پژوهش رفعتکلیفی و بیوجدانی در پژوهش شکل میگیرد و با هر بار سردرگمی درباره چگونگی انجام پژوهش در دانشجو رشد مییابد. در این مرحله همچنان دانشجویان علاقهمندی وجود دارند که برای هدف مقدس – اما از یادرفته – یادگیری تقلا میکنند و به امید فراگیری پژوهش و پژوهشگری به کتابها و کلاسهای درس زیادی پناه میآورند و به راهنمایی اساتید خود دلخوش میکنند، لیکن اغلب در میانه راه درمییابند که یا راهنمایی در کار نیست یا راهنماییها بار دانشی ندارند. کمکم که مهلت ارائه کار نزدیک میشود فقط به دنبال راهی برای اتمام و تحویل پژوهش خود هستند و حاضرند به هر قیمتی که شده فقط پژوهشی ارائه دهند و نمرهای بگیرند. در اینجاست که انجام کار رفعتکلیفی – اغلب از نوع کپی-پیست یا خرید پروژه – تبدیل به الگوی غالب رفتار پژوهشی در پژوهشهای دانشگاهی میشود. بیاخلاقی جزیی از وجود دانشجو میشود، چیزی که اگر انجام ندهد خود را بازنده میبیند. او درمییابد که این تنها و سریعترین راه برای رسیدن به هدفش – البته هدف تغییریافته – یعنی گرفتن مدرک است. نتیجه آن هم افسارگسیختگی بیاخلاقی در پژوهش است که تقریبا مهار آن از دست دستاندرکاران و دلنگرانان این موضوع خارج شده است.
اما چرا اساتید – خواسته یا ناخواسته – علاقهکشی میکنند؟
نداشتن محوریترین توانمندی در پژوهش: ضعف در توانایی «خوب پرسیدن» و ناتوانی در پرورش این توانایی در دانشجویان؛ که این خود حاصل ضعفهای موجود در نظام آموزشی است که اساتید در آن آموزش دیدهاند. تقریبا همه آنچه آموختهاند و آموختهایم و میآموزانند عبارت است از اصول و روشهای مختلف تحقیق نه چگونگی خوب پرسیدن و چگونگی یادگیری خوب پرسیدن. و این اصول خود اغلب ترجمه یا گردآوری هستند نه حاصل تجربه عملی استفاده از روشی خاص در بافت پژوهشی خاص. دانستن اصول و روشهای تحقیق ممکن است دانش نظری مبسوطی در اختیار ما قرار دهد اما قطعا خوب پرسیدن را به ما نمیآموزاند. خوب پرسیدن نیازمند برخورداری از سه سطح دانش روششناختی عمومی، تخصصی و عملی است.
اگر بپذیریم که هر انسان نگاه و درک منحصربهفردی دارد، ظهور و شکوفایی این یگانگی زمانی میسر است که او یاد بگیرد چگونه پدیدهها، رویدادها و اشیای پیرامون خود را از نگاه یگانه خود ببیند و موردپرسش قرار دهد. تنها در این صورت است که میتواند با استفاده از قوه خلاقیت و با نگاه و درک منحصر به فرد خود چیزی نو ببیند و بسازد. این اصل به ما میگوید که چیزی با عنوان «موضوع تکراری» وجود ندارد؛ چون اصولا انسان تکراری وجود ندارد. این یعنی هر موضوعی هر چند قدیمی میتواند با نگاهی متفاوت دوباره متولد شود.
با داشتن توانایی «خوب پرسیدن» است که پژوهشگر میتواند چگونگی رصد پرسشهای خوب را یاد بگیرد که ارزش پرسیده شدن دارند و از لنز نگاه منحصربهفرد خود چیزی را – درباره یک موضوع – پرسش کند که دیگری ندیده و نپرسیده است. همه اینها منوط به پرورش توانایی «خوب پرسیدن» در پژوهشگر است.
به دلیل عدم برخورداری از این توانمندی، اساتید معمولا دانشجویان را به سمت موضوعهایی هدایت میکنند که موردعلاقه خودشان است و میتوانند با اعتمادبهنفس بیشتری– با شیوهای که آموختهاند نه با رویکردی مولد – هدایت کنند یا – ترجیحا – موضوعهایی را پیشنهاد میدهند که به اصطلاح «غیرتکراری» هستند. موضوعهایی که غیرتکراری بودن آنها نه به این دلیل است که دانش جامعی درباره آنها تولید شده، بلکه به این دلیل که موضوعات لوکس و نویی هستند که کمتر نوکزده شدهاند و هنوز دست نخوردهاند. موضوعهایی که حتی طرح کردن عنوان آنها میتواند مجوز دفاع و مجوز نشر مقاله را تضمین کند.
سهم متر کمیگرایِ نظام ارزیابی پژوهش در رشد بیاخلاقیهای پژوهشی
و این رفتارها – اغلب – توسط نظام ارزیابی پژوهش (کمیته های تحصیلات تکمیلی، داوران پژوهش) حمایت و تشویق میشوند. نظامی که اعتبار و مولد بودن پژوهشها را براساس پارامترهایی کمی مانند «بزرگ بودن اندازه جامعه پژوهش» ارزیابی می کند. نظامی که براساس تعداد مقاله آی اس آی پذیرفته شده در ژورنالهای بینالمللی یا چاپ مقاله علمی – پژوهشی، قابلیت و توانمندی اساتید را میسنجد و به آنها امتیاز میدهد، نه به توانایی آنها در پرورش دانشجویان خلاق و هدایت/تولید پژوهشهای مشکلگشا. بدیهی است که انسان خردمند کاری را انجام می دهد که به خاطر آن پاداش میگیرد یا حداقل تنبیه نمیشود. و این نقشی است که نظام ارزیابی پژوهش در تقویت و رشد بیاخلاقیهای پژوهشی ایفا می کند. قطعا تغییر این متر و مهیا ساختن اساتید و دانشجویان با آموزشها و منابع مناسب میتواند در رمق دادن به پژوهشهای دانشگاهی و ساماندهی نابسامانیهای موجود تاثیری درخور داشته باشد.
دانشجو بلد نیست!
از تجربه نسبتا طولانی کار در حوزه طراحی و هدایت پژوهشهای مولد آموختهام که تقریبا هیچ پرسشی وجود ندارد که قابلیت تبدیل شدن به یک پژوهش مولد و ماندگار را نداشته باشد، فقط و فقط اگر بدانیم چگونه به پژوهشگر کمک کنیم پرسش ذهنی خود را به مسئلهای واقعی و پرمخاطب تبدیل کند. بدیهی است که دانشجو – همانگونه که ازنامش پیداست – در ابتدای پژوهش نتواند (یا انتظار نمیرود که بتواند) پرسشی را مطرح کند که ارزش پرسیده شدن دارد. اما قطعا پرسش یا موضوع یا عنوانی را مطرح میکند که در صورت پرورش صحیح میتواند به پرسشی باارزش تبدیل شود. و این پرورش صحیح نیازمند برخورداری از توانایی «خوب پرسیدن پرسشهای خوبی است که ارزش پرسیده شدن دارند» که باید توسط اساتید در دانشجویان ایجاد شود.
در کنار ضعف در توانایی «خوب پرسیدن»، نداستن چگونگی هدایت خواندن و نوشتن و پردازش پرسشهای خام دانشجویان باعث میشود اساتید نتوانند دانشجویان را به سمت رصد مسائلی هدایت کنند که ارزش پژوهیدن دارند. طرح پرسشهای خام توسط دانشجو دال بر «بلد نبودن» او تلقی میشود و هر بار هدایت نافرجام، انگیزه راهنمایی را در اساتید از بین میبرد. ناتوانی در هدایت موثر دانشجو، بیحوصلگی و محدودیتهای زمانی همه دست به دست هم میدهند تا اساتید با زدن برچسب «دانشجو بلد نیست» به روشهای سنتی خود پناه ببرند یا او را به حال خود رها کنند. و اغلب زمانی مشتاق دیدار او میشوند که مقالهای آماده نشر دارد. و اینها همه عاملان علاقهکشی در دانشجو و تشویقکنندههای بیاخلاقی در پژوهش هستند.
چرا «اغلب» اساتید از توانایی «خوب پرسیدن» بیبهرهاند؟
ضعف در نظام آموزش و ارزیابی پژوهش و بیانگیزه بودن – یا شدن – اساتید در خودتوانمندسازی پژوهشی. درباره ضعفهای موجود در نظام آموزش و ارزیابی پژوهش بسیار گفته و نوشته شده است و بر ضرورت رفع این ضعفها هم بسیار تاکید شده است. اما چرا همچنان ضعفها پا برجا هستند و همچنان تنها اقدام جدی برای رفع ضعفها در حد «تاکید بر ضرورت» باقی مانده است؟ یکی از دلایل آن این است که اصولا کشف و طرح مسئله از حل آن دشوارتر است. و تا نتوانیم درد را بیابیم، درمان تقریبا غیرممکن است. در مورد پرسش بالا، به نظر میرسد مسئله به خوبی کشف و طرح نشده است یا از شیوهها و ابزارهای مناسبی برای طرح و حل آن استفاده نشده.
مسئله این نیست که ما منابع روش تحقیق یا اساتید روش تحقیق دلسوز نداریم، مسئله این است که منابع روش تحقیق اغلب وارداتی و ترجمه هستند و اساتید دلسوز با تکیه به این منابع نمیتوانند توانایی «خوب پرسیدن» و «رصد پرسشهای باارزش» را در خود یا در دانشجو ایجاد کنند. مخاطبان اصلی این منابع افرادی هستند که از کودکی پژوهش را زندگی کردهاند و در «خوب پرسیدن» ورزیده شدهاند. آموختهاند که روش تحقیق، شیوههای متنوع پرسیدن را به آنها میآموزند، اما فراتر از آن آموختهاند که بسته به اینکه پرسش آنها چیست و منبع پاسخگویی چیست (یا کیست)، نحوه استفاده از هر شیوه پرسیدن، متنوع و متغیر خواهد بود. این است که آنها با تکیه به منابع روش تحقیق میتوانند پژوهشهای مولد و ماندگار تولید کنند ولی ما نمیتوانیم – یا کمتر میتوانیم.
… و برخی مسائل دیگر که طرح آنها شاید بتواند به فهم و چگونگی حل مسئله بیاخلاقی در پژوهشهای دانشگاهی و مولدسازی آنها کمک بیشتری کند
- مسئله این نیست که چرا پژوهشهای ما کپی – پیست هستند، مسئله این است که چرا خواندن و نوشتن تحلیلی بلد نیستیم؟
- مسئله این نیست که چرا صنایع و خدمات خریدار پژوهشهای ما نیستند؟ مسئله این است که چرا نمیتوانیم در پژوهشهای خود پرسشها یا دغدغههای صنایع را طرح و حل کنیم؟
- مسئله این نیست که چرا از نظریهها، مدلهای و الگوهای جدید پژوهش استفاده نمیکنیم؟ مسئله این است که چرا نمیتوانیم پرسشهایی از جنس چیستی، چرایی و چگونگی در پژوهشهای خود طرح و حل کنیم؟
- مسئله این نیست که چرا پژوهشهای ما ثروتآفرین نیستند؟ مسئله این است چرا نمیتوانیم پژوهشهایی طراحی کنیم که مخاطب و مشتری منتظری داشته باشند؟
- مسئله این نیست که چرا پژوهشهای ما توسعه را سوخترسانی نمیکنند؟ مسئله این است چرا مفهوم و جایگاه توسعه در پژوهشهای ما نامشخص است؟
- مسئله این نیست که چرا پژوهشهای ما کاربردی نیستند؟ مسئله این است که چرا نمیتوانیم پژوهشهای مسئله-مدار طراحی کنیم؟
- مسئله این نیست که چرا پژوهشهای ما تاثیرگذار نیستند؟ مسئله این است که چرا نمیتوانیم – در ابتدای پژوهش – دامنه و گستره تاثیرگذاری پژوهش خود را تعریف و – در انتهای پژوهش – چگونگی این تاثیرگذاری را تشریح و اثبات کنیم؟
- مسئله این نیست که چرا پژوهشهای ما دستاوردی نوآورانه ندارند؟ مسئله این است چرا نمیتوانیم پرسشی نو که ارزش پژوهیدن دارد طرح کنیم و نویی آن را در بافت نوآوریهای موجود تشریح و اثبات کنیم؟
- مسئله این نیست که چرا پژوهشهای ما با روندهای روز دنیا همپا نیستند؟ مسئله این است چرا پژوهشهای انجام شده – روی موضوعهای نو و کهنه – چیز جدیدی به دانش چیستی، چرایی و چگونگی موضوعها اضافه نکردهاند؟
- …..
شاید یکی از دلایل قضاوتهای نادرست در اتهامزنی به دانشجویان و مواجهه با بیاخلاقی در پژوهش و تولید پژوهشهای رفعتکلیفی عدم درک و طرح مسائلی باشد که حداقل تامل درباره آنها میتواند ما را به پذیرش و حل مسئله نزدیکتر کند.
برای مهار بیاخلاقی در پژوهشهای دانشگاهی از کجا شروع کنیم؟
اولین و مهمترین گام برای مهار بیاخلاقی در پژوهشهای دانشگاهی، احترام گذاشتن و پروبال دادن به علائق پژوهشی دانشجویان است و این میسر نمیشود مگر با پرورش توانمندی «خوب پرسیدن» در اساتید و آموزش چگونگی بهرهگیری از این توانمندی برای احیا و پرورش علائق دانشجویان و هدایت موثر پروژههای پژوهشی موردعلاقه آنها. و اینها محقق نمیشود مگر با تغییر نظام ارزیابی پژوهش و متر اندازهگیری عملکرد و تاثیرگذاری اساتید.
و تنها در این صورت است که میتوانیم به حل معضل بیاخلاقی در پژوهش امیدوار باشیم و به تولید پژوهشهای مولد و پژوهشگران خلاق امیدوارتر، و به مدد ایندو به سمت دانشگاه نسل سوم؛ دانشگاه کارآفرین حرکت کنیم.
البته رویکرد دومی هم وجود دارد: از خودمان شروع کنیم.
از طریق توسعه توانمندی «خوب پرسیدن پرسشهای خوبی که ارزش پرسیدن دارند» در خود به خودتوانمندسازی پژوهشی بپردازیم. قطعا اصلاح دیگران – از جمله نظام ارزیابی پژوهش – دشوارتر از اصلاح خود است. از خود شروع کردن هر چند ممکن است – در سطح کلان – دیرتر نتیجهبخش باشد ولی به هر حال در بلندمدت نویدبخش تغییری مثبت در نظام پژوهش کشور خواهد بود. به ویژه اگر این «خود» خود جمعی و حرکتی باشد که از طرف هر دانشگاه یا گروه آموزشی/پژوهشی صورت پذیرد. حاصل حرکتهای جمعی تغییر فرهنگی و ساختاری موثرتری در الگوی رفتار پژوهش در پی خواهد داشت. پس بهتر است از خودمان شروع کنیم و اولین باشیم.
از نظر شما «مسئله» چیست؟
- به نظر شما مصادیق و شیوههای دیگر علاقهکشی در پژوهشگر و خلاقیتکشی در پژوهش کدامند؟
- براساس تجربه شما «مسئله چیست؟»
استناد: نظری، مریم (۱۳۹۳، ۲۵ دی). علاقهکشی در پشت صحنه بیاخلاقیهای پژوهشهای دانشگاهی. بازیابی شده از وبسایت https://maryamnazari.com.
سلام
این مقاله از دریچه جدیدی نوشته شده که بسیار قابل تأمل است. امید که به کار آید.
سلام خانم دکتر عزیز
همونطور که خودتون در کارگاهها فرمودید مسئله ای که به آن پرداختید چیز تازه ای نیست، اما نگاه و بیان بدیع شما به این مسئله جان تازه داده. به جرات میتوانم ادعا کنم این درد جمع بسیار کثیری از دانشجویان است. خط به خط نوشته شما در خود من مصداق عینی دارد، از جمله ی این موضوع تکراری است و مقاله اش جایی چاپ نمیشود تا ….
ای کاش این نوشته ارزشمند رو برای سایتهای پر مخاطب کتابداری مثل لیزنا هم ارسال بفرمایید تا به عنوان سخن هفته یا بخش گاهی دور گاهی نزدیک استفاده بشه. قطعا نظرات زیادی به اشتراک گذاشته خواهد شد که با وجود توانایی های بی نظیز شما در اتخاذ تصمیمات اساسی و کاربردی تاثیر گذار خواهد بود.
اما دو پرسش آخر نوشته:
تمام آنچه در باره علاقه کشی دانشجو فرموده بودید مصداق واقعی دارد و دقیق و به جاست اما به نظرم مواردی را نیز میتوان به آن افزود که شاید بتوان در ادامه روند همان ضعف نظام آموزشی دانست و یکی از آزاردهنده ترین آنها جذب فله ای دانشجو در سطوح آموزشی مختلف به ویژه سطح تحصیلات تکمیلی است. شاید در ظاهر امر به علاقه کشی ربط مستقیم نداشته باشد اما با نگاه کمی عمیقتر قطعا به آن بی ربط نخواهد بود. در کلاس درس سمینار تحقیق در رشته خودمان، وقتی ۳۰ نفر دانشجو، آنهم از هر طیفی، با سهمیه های عجیب و غریب و پذیرش های عجیبتر و غریب تر وول میخورند و با اولین جمله ای که از زبان شما خارج می شود صدای دست کم ۲۰نفرشان بلند می شود که تمام کن، بس است، بابا مثبت، درس خون و…..
استاد هم خنده ای میکند و خوشحال از هزینه نکردن آنچه که خدارو شکر خیلی بلد هم نیست و …..
مسئله دوم از نظر من در بحث علاقه کشی دانشجو یا کلا پژوهشگر، جوً رقابت و نوعی چشم و همچشمی در چاپ و انتشار مقاله است که چندوقتی است در کشور به راه افتاده است. ملاک بسیاری از انتخابها در سطح کلان فقط تعداد مقالات است که از یک فرد به چاپ رسیده است نه مولد و ماندگاری آن، نه یافته ها و نتایج کاربردی آن و نا حل مشکلی از بی نهایت مشکلاتی که وجود دارد. به نظرم این خود عاملی است که خیلی امان نمیدهد علاقه طرح گردد، بیشتر به نوشته خودتان لوکس بودن و تضمین چاپ آن مهم است.
و سوال دوم: به نظر من هر آنچه که برداشتن و حل آن در جهت پیشبرد و رفع یکی از نیازهای جامعه، به خصوص در وضعیت کنونی کشور، گامی بردارد مسئله است. از نگاه یکی علمی است از نگاه دیگری اقتصادی، از نگاه دیگری سیاسی و از نگاه دیگری آموزشی. از نگاه من تمام آنچه به عنوان ضعف و عقب ماندگی امروز ایران مصداق دارد ضعف در همان پژوهشهای مولد است.
درود بر خانم دکتر نظری
سپاس برای این هشدارها که بموقع است. دقیقا به نکته اصلی یعنی لازمه عشق و علاقه در فعالیتهای حرفه ای (آموزشی، پژوهشی) اشاره کرده اید.
همانگونه که نوشته اید، عوامل زیادی برای علاقه کشی وجود دارد که ما ایرانیها تبحر زیادی در آن داریم!
به باور من، این مشکل ناشی از کاستی های ما در “شناخت” است: معرفت ما دچار کاستی شده و نمی توانیم تشخیص بدهیم که پیامدها و تاثیرات اندیشه ها و رفتارهای من نسبت به دیگران به کجا خواهد انجامید. خیلی روی “من” تاکید می کنیم: منافع من، آینده من…
اگر بپذیریم که هر یک از ما یکی از اعضای جامعه هستیم و حق ما به اندازه حق دیگران باید محترم شمرده شود، انوقت به دیگران و وجود آنها احترام بیشتری خواهیم گذاشت و دیگر این همه مشکلات بوجود نمی آمد.
آرزو می کنم همه ما مثل خانم دکتر نظری “دغدغه” داشته باشیم و آنها را مطرح کنیم.
نیک اندیش باشیم
از این زاویه به مسئله نگریستن هم جالب است. اما اگر قدری عمیق تر به مسئله نگاه کنیم، رد آن را در کل نظام آموزشی کشور به ویژه در آموزش و پرورش ابتدایی و متوسطه هم میتوانیم بیابیم. عشق کشی، از آنجا آغاز می شود. تنفر از درس و بحث و تحصیل و توجه به نمره، پدیده ای است که نطفه اش در این دوران شکل می گیرد.
به هر روی، مطلب مهمی است که به حق به بخش های مهمی از آن اشاره فرمودید. سپاسگزارم.
مصادیق علاقه کشی: برای من زمانی پیش آمد که مساله و مشکلی را با تمام وجودم حس می کردم اما استادان محترم به تکراری بودن، نافرجام بودن، از این حرفها زده ایم فایده نداشته و … با آن استقبال می کردند. به نظرم باید دو نکته در مواجهه با ایده های دانشجو در نظر گرفته شود
۱. سطح علمی دانشجو: الان که فکر می کنم خودم هم می فهمم پژوهشم آنقدر که باید عالی و بی نقص نبوده اما برای من که یک دانشجوی ارشد آن وقت بودم راهگشا، آموزنده بود و نتایج هم مسایلی را که همه بدیهی می شمردند تا حدی نقض کرد. برای یک تکلیف کلاسی یا پایان نامه ارشد شاید نیاز نباشد مشکل بزرگی را حل کرد آنقدر که مساله در یک موقعیت کوجک کارامد باشد نیز کفایت می کند.
۲. به جای حمله به اصل مساله، راه ارزیابی و نقد مساله به دانشحو آموخته شود. به جای اینکه بگویند موضوعت به درد نخور و تکراری است بگویند برو این مراحل را طی کن ببین واقعا مساله ات ارزش کار کردن و وقت گذاشتن دارد. برو روی این موارد فکر کن ببین می ارزد عمرت را روی این قضیه بگذاری. که آموختن شیوه مطالعه پیشینه پژوهش ها وافزایش دانش نظری کمک کننده است
۳. دانشجو خود در صدد کشف مساله نباشد. مسائل را دیگران که به آن نیاز دارند مثل صنعت و مراکز خدماتی و آموزشی پیشنهاد کنند. دانشجویی که تجربه کاری ندارد از کجا باید مساله ای بیابد؟ یکی از دوستانم در خارج از کشور در یکی از رشته های فنی تحصیل می کند. ترم اول به او لیستی از مباحث رشته شان دادند و به او گفتند به چه حوزه ای علاقه داری و بعد از هر انتخاب لیست دیگری به همراه مقالات مربوط به هر یک از موضوعات داده می شد که دانشجو بتواند حیطه تخصصی خود را به صورت خاص انتخاب کند. در نهایت با موضوع انتخابی نهایی، عنوان پایان نامه که مبتنی بر نیازهای کشور و بر اساس نقشه علمی شان است به دانشجو داده می شود. وقتی بدانیم کارمان در پیشرفت حامعه مان موثر است و مرتبط با علاقه مان هم سودمندی کار بیشتر می شود و هم مساله مدار جلو رفته ایم.
ممنون
آزتدخ آل طه: دیدگاه شما در انتظار بررسی است.
۲۰۱۵/۰۱/۲۶ در ۱۵:۱۰
با سلام و احترام به سركار خانم دكتر نظري استاد بزرگوارم
بسيار سپاسگزارم از بيان اين مطلب جديد و تامل برانگيز. همانطور كه ديگر عزيزان هم بيان فرمودند مشكل اصلي علاقه كشي در پژوهش از ديدگاه من به زمان كودكي و نظام اموزش ما بر مي گردد. زماني كه كودك هستيم اشتياق يادگيري در ما نهاده مي شود. اين رشد شادي آفرين است. به نظر من هر كودكي مشاهده گر و كاشف است. زماني اين نيرو در ما تقويت مي شود كه از كودكي آن را پرورش داده باشيم و ذهن پرسشگري داشته باشيم تا بتوانيم محيط پيرامون خود را بهتر درك كنيم و براي حل مسايلمان پرسش هاي خود را طرح نماييم و به دنبال رفع انها باشيم. اينكه از چه راهي بتوانيم پاسخ پرسش هاي خود را بيابيم به خلاقيت ذهني ما برمي گردد و خلاقيت ذهني به نوع تربيت ما. محيط موجب مي شود كه كودك مطابق علايقش پيش رود و اينجاست كه بزرگسالان براي همراهي كودك و علايقش بايد اموزش ببينند. بنابراين هر فرد در هر برهه زندگي نياز به آموزش درست يادگيري در مورد چگونگي درست پرسيدن دارد. به نظر من تفكر عميق راجع به مسله مورد نظر به ديدگاه انتقادي ما راجع به موضوعي كه مي خواهيم در ان پژوهش نماييم بر مي گردد و اين امر به ما كمك مي كند تا در جستجوي راههاي بهتري براي انجام دادن كارها باشيم و دریابیم هميشه راه بهتري هست و من مي توانم ان را پيدا كنم. مهم اين است كه قدرت ذهنيمان را باور داشته باشيم و در بيان مسايلمان شفاف سخن بگوييم و با استفاده از معيارهاي عقلي بهتر فكر كنيم. وقتي شفاف باشيم متوجه مي شويم چه باید بگوييم. چه مي شنويم يا چه مي خوانيم. و در ارتباط با موضوع و مسئله مورد نظرمان مستقيم سخن بگوييم تا بتوانيم راه حل را از دل ان مسئله با كنكاش ذهني بيابيم. در نهايت هر فرد در درجه اول بايد تفكر خود را اصلاح نمايد و شيوه هاي تفكر كردنش.
با تشكر و سپاس
با سلام خدمت خانم دکتر نظری
به نظر بنده این مشکل که شما مطرح کردید(سرقت ادبی یا کپی برداری از کار دیگران و به نام خود زدن) که در آموزش عالی و حتی آموزش مدرسه ای موج می زند علت اش تنها در بد کارکردی یا بهتر است بگوییم که کژ کارکردی نظام آموزش عالی نیست اگرچه تأثیر بسیار دارد. ین مشکل از آنجا آب می خورد که مسئله اخلاق آن طور که باید و در موقعیت های عملی در نظام آموزشی تدریس و آموخته نمی شود. ما نباید زندگی دانشجویی را از سایر وجوه زندگی جدا کنیم. قضیه این است که وقتی این دانشجویان که با کپی برداری از کار دیگران نائل به کسب مدرک تحصیلی می شوند و سپس با آن مدرک وارد بازار کار می شوند و این سیر کپی برداری و سرقت ادبی باز همچنان در ارتقا شغلی و در سایر وجوه زندگی ما ادامه می یابد. مسئله این است که در کل شاید بتوان گفت تحصیل و آموزش آن جایگاه واقعی خود را از دست داده. در گذشته های نه چندان دور فرد تحصیل کرده فردی بود دارای کمالات بسیار. او تنها در یک زمینه علمی متخصص نمی شد بلکه همراه با کسب علم به کسب فضایل اخلاقی نیز می پرداخت. اخلاق اگر از کار علمی دور بشود و در کل اگر از تمام فعالیت های انسانی رخت بربندد دیگر نمی توان گفت که این علم مرا به کجا خواهد کشاند. علم بدون اخلاق همان است که ما الان نه فقط در کشور خود که در دنیا شاهد آن هستیم و آن فجایع بزرگ انسانی است که به بار می آید. پس شاید بتوان گفت مسئله این است که ما به ارزش های اخلاقی بی توجه شده ایم و این بی مبالاتی و بی توجهی تمام ارکان زندگی ما را تحت تأثیر قرار داده. مسئله شاید این باشد که ما جایگاه انسانی والای خود را فراموش کرده و امور سخیفی را به جای ارزش های والای اخلاقی و انسانی مهم انگاشته ایم و نتیجه این می شود که دیگر از درس خواندن و تحصیل ما و کار ما و تمام ارکان زندگی ما رنگ و بوی انسانیت می رود. زندگی دنشجویی و کارها و فعالیت هایی که در این دوران انجام می گیرد همه و همه آینده ما را رقم می زند. آموزش رکن بسیار مهمی در زندگی هر انسانی است و اخلاق نقش بسیار بالایی در آموزش دارد. اگر نظام های های ارزیابی نیز نادرست است یا استادها به کار دانشجو چندان بهایی نمی دهند یا دانشجو آن جایگاه و شأن را برای خود قائل نیست که بداند او و کار او چقدر برای این جامعه مهم است همه و همه را باید در جامعه جست. این جامعه از دانشجو و از دانشگاه چه انتظاری دارد و چه دانش آموخته ای را می خواهد. خانواده دانشجو و سایر اطرافیان او آیا در رفتارهای نادرست او نقشی ندارند؟ و بسیاری موارد دیگر نیز به عقیده بنده وجود دارد که می توان آنها را در شکل گیری این پدیده نامبارک دخیل دانست که در این مجال نمی گنجد. با تشکر بسیار از شما به خاطر طرح این مسئله بسیار مهم و حیاتی.
با سلام
وجود نابساماني هاي غم انگیزی که در پژوهش وجود دارد را نمی توان نادیده گرفت. اشاره ها و تأکیدهای درستی در نوشته شما هست. اما مایلم بگویم اگر نقطه آغاز مشکل و کژاندیشی را نشانه رویم بهتر است. دوست بسیار گرامی آقای مهندس پارسی به همین نکته ریشه ای اشاره کرده اند. نقص ها و کاستی های سیستم آموزشی ما در سطوح گوناگون، در پیدایش،این نابسامانی نقش اصلی را دارند. حتی می توان در این باره کلی تر هم گفتگو کرد.
سیستم آموزشی ، ضمن اینکه از آغاز به یادگیرنده، اخلاق پژوهش را می آموزد، باید سازوکارهای جلوگیری از سرقت علمی را داشته باشد. آیا اکنون چنین کاکردی وجود دارد؟
نوع آسیب شناسی ما در این حوزه، دقیقا مانند آسیب شناسی فرار مغزها است. بحثهای مربوط به آن هیچگاه به سرانجام نرسید ، در این مورد هم ، چون به معلول می پردازیم، در پایان شاید در نمی یابیم که مثلا ” ” چرا ما ، خوب پرسیدن را نیاموخته یا نخواهیم آموخت”
زمانی متولیان آموزش عالی می گفتند دیپلمه هایی که به دانشگاه وارد می شوند از دانش و علم چندانی برخوردار نیستند به زبان ساده تر، کم سوادند. در مقابل، متولیان آموزش و پرورش هم پاسخ می دادند معلمانی که دانشگاه آنها را تربیت می کند کم سوادند و ادامه این چرخه معیوب، به همین علت است!
بر این باور نیستم که نباید به اقدامهای فردی یا در مقیاس خرد دست زد. از خود شروع کردن و به دیگران یاددادن، و …. همه کارهای پسندیده ای است. اما نباید از نگاه کلی تر و جامع به موضوع غفلت ورزید
با احترام
سلام و سپاس از دقت نظر و دیدگاههای ارزشمند شما. بسیاری از دوستان بسیار بهجا و دقیق به نقش آموزشهای رسمی و غیررسمی (مانند خانواده، جامعه، مدرسه، دانشگاه) در ایجاد و پرورش توانمندی خوب پرسیدن اشاره کردهاند و اینکه چگونه عملکرد بد هر یک از انها بروز نابسامانیهایی را در ابعاد مختلف اخلاق – در زندگی فردی، اجتماعی، تحصیلی، و کاری – سبب شدهاند. هیچ شکی نیست که ریشهکنی بنیادی بیاخلاقی – و بیاخلاقی در پژوهش به طور ویژه – نیازمند اصلاح و توانمندسازی همه این موارد است.
اما فراموش نکنیم که از «دیگران» شروع کردن، ما را در دور مسلسل «تاکید بر ضرورت بدون اقدام» نگه میدارد. این است که ضمن درک اهمیت و ضرورت تغییر «سیستم آموزش و پژوهش در سطح کلان»، همچنان اعتقاد دارم «شروع کردن از خود» عملیتر است؛ آهستهتر جواب میدهد اما در تغییر ترکیب نسبت توانمندها به ناتوانها و ایجاد «هوشیاری جمعی» موردنیاز برای ورود به سطح کلان (تغییر در سیستم آموزشی و غیره) بسیار کارآتر است.
با سپاس مجدد، براساس بازخوردهای شما جزئیات بیشتری به نوشته اضافه شد.
با سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
با مرور مطالب سایت، یاد اون روزهای اول خودم افتادم که تازه می خواستم روی پروژه ام کار کنم، با وجود این که موضوع را بهش علاقه داشتم، اما چنان سردرگم و مضطرب بودم که از کجا شروع کنم و چگونه راه را بیابم، همچنان سرگشته بودم، به خواست خداوند سر دفاع یکی از دانشجویان کتابداری با شما آشنا شدم تا آن روز ندیده بودم که این همه با اشتیاق استادی سر جلسه دفاع دانشجو حاضر شود، چهره ی استاد گویای ذکاوت و هوشیاری بود، امید تازه ای در من به وجود آمد بعد اتمام جلسه ایمیل شما را درخواست نمودم و راهنمایی فرمودید، اما قضیه همچنان برایم مبهم بود که چکار کنم و کجا بروم، یادمه که در راهرو طویل دانشکده مانند دیدارقبلی با لبخندی دوست داشتنی به همدیگر رسیدیم انگار فضای تنگ و ترش راهرو عریض شده بود حالم داشت خوب می شد می دانستم باز هم کمکم می کنی، گفتی چکارکردی؟ پاسخی نداشتم اما سریع اشاره کردید که نگران نباشم، دنیایی از source وجود دارد، واقعا استاد، همین طور بود، انگار معجزه ای اتفاق می افتاد، و باید از خود شروع می کردم ، گاهی اوقات سخن و ایده ی استادت راهگشا و سبب ساز می شود. بله علاقه در کنار استادی دلسوز نه تنها دانشجو بلکه دنیا را متحول می کند. پاینده باشی استاد عزیز، هر آن چه که دارم از اساتیدم دارم، همیشه برقرار و شاد باشید.
سلام و سپاس از پیام پر مهر شما. اشتیاق و پشتکار شما واقعا تحسین برانگیز است. امید همه بتوانیم در جایگاه معلمی شعله شور و اشتیاق را در دانشجویان و پژوهشدوستان شعلهور نگه داریم و هر روز بر حرارت آن بیافزاییم. با آرزوی بهترینها 🙂
سلام خانم دکتر
به نظرم برای یافتن مسئله باید چند گامی به عقب رفت. مسئله تنها در دانشجویان در مقطع آموزش عالی نیست بلکه دانش آموزان در نظام آموزش و پروش با این چالش از ابتدا روبه رو هستند. زیر ساخت های آموزش و پروش ما نیاز به تغییرات اساسی و بنیادین دارد. اساسا مسئله قبل از هر چیزی “علاقه یابی” است تا برسد به علاقه کشی. اینکه نظام آموزش در کشور ما قادر به یافتن علائق و استعدادهای دانش اموختگان از مقاطع پایین تا عالی نیست. با عدم اگاهی در مورد رشته ایی خاص وارد دانشگاه شده. این اولین اشتباه است. اشتباه دوم زمانی رخ می دهد که درآن رشته نیز راه را درست به دانشجو نشان نمی دهند. هر حوزه یا رشته به چندین فیلد یا موضوع فرعی تقسیم می شود. حداقل کاری که اساتید گرامی می توانند انجام دهند این است که نقشه راه را در این مرحله به دانشجویان نشان دهند تا مگر بتوانند علاقه یابی کنند. این اولین مسئله از نظر بنده است.
مسئله دیگر همان طور که اشاره کردید اساتیدند که خود در این نظام آموزش رشد پیدا کردند و از تمامی این نظریه ها نا آگاهند و گام بعدی آموزش آنهاست.
مسئله خلاقیت کشی می تواند بین اساتید و دانشجویان، دانشجویان با یکدیگر و حتی اساتید در قالب همکار پدیدار شود که عمدتا به فرهنگ اشتباه اکثریت ایرانی ها بر می گردد: “آنچه که من می دانم تنها در انحصار من است” یا ” آنچه را که من نمی دانم توصیه به دانستنش هم نمی کنم”. این تفکر غلط باعث می شود خیلی از ایده های بکر فرصت رشد پیدا نکنند یا به ایده های تکراری از منظری دیگری نگاه نشوند. به علاوه کار گروهی در فرهنگ ما ایرانی ها تعریف نشده و کمبود آن از دوران کودکی به شدت احساس می شود و تا بزرگسالی و میانسالی نیز با ماست. خیلی از ایده های خام با خرد جمعی تبدیل به طرح های عمیق و کاربردی می شوند.
با سپاس از مقاله مفیدتان… مثل همیشه روان و گویا…
سلام و سپاس از شما. به نکته بسیار ارزشمندی اشاره کردید: علاقهیابی – که خود نیازمند طرح پرسشهایی از نوع «چرایی» عمیق است – مستلزم ژرفاندیشی درباره خود و چرایی چیزهایی است که برای این «خود» مهم هستند. توصیه میکنم روی عبارت «چون اصولا انسان تکراری وجود ندارد» مندرج در متن بالا کلیک کنید. مباحث نسبتا جامعی درباره اهمیت استعدادیابی (علاقهیابی) خواهید یافت. با سپاس مجدد و آرزوی بهترینها 🙂
خانم دکتر نظری
باسلام. نوشته شما را همراه با پدرم خواندم. اشاره شما به اینکه برخی از استادان با تکراری دانستن موضوعات پیشنهادی دانشجویان برای پژوهش و نوشتن رساله آن را کنار می زنند کاملا درست است. همچنین گفته اید که صرف اینکه عنوان موضوعی تکراری باشد مهم نیست بلکه مهم آن است که پژوهشگر از چه زاویه ای می خواهد به آن نگاه کند. این هم نظر کاملا درستی است. کما اینکه مثلا «تربیت کودک» موضوع واحدی است اما از نگاه های کاملا متفاوت می توان با آن مواجه شد. فقط یک ذهن مکانیکی و کلیشه ای می تواند آن را تکراری به شمار آورد. این موضوع نیز کاملا درست است که می گوید برخورد استادان سطحی نگر سبب شکستن علاقه دانشجو برای پژوهش می شود. من با نظر شما در این موارد موافقم. اما اگر بخواهید نتیجه بگیرید که علت اصلی سرقتهای ادبی دانشجویان ناشی از این علاقه کشی است موافق نیستم. من برخی از دانشجویان علاقه مند را هم دیده ام که از کارهای دیگران بر می دارند و بدون ذکر ماخذ آن را به نام خود ارائه می دهند. به نظر من مشکل اصلی در بیسوادی برخی از استادان است که قدرت تشخیص مطلب و پژوهش اصیل از پژوهش غیراصیل و سرقتی را ندارند. در جایی هم اشاره می کنید که یکی از مشکلات پژوهش وجود روش تحقیق وارداتی و ترجمه ای است. متاسفانه همانگونه که می دانید اصولا خودمان هیچ روش تحقیق بومی نداریم و تمام روشها را از پژوهشگران غربی گرفته ایم. در مجموع، از اینکه از دانشجویان علاقه مند حمایت کرده و از استادان سطحی انتقاد کرده اید، مقالۀ شما بسیار مفید است و از شما ممنونم.
بسیار سپاسگزارم از استاد علی صلحجو – از اساتید و صاحبنظران عرصه پژوهش و پژوهشگری – بابت صرف زمان و تذکر نکات ارزشمند و قابل تامل. کاملا با نظر استاد موافق هستم. همیشه هستند افرادی که علیرغم دانستن راه درست همچنان کجرفتن را ترجیح میدهند. به قول فیلسوف بزرگ جیم روهان:
این از اسرار هستی است که چرا حتی با ایجاد انگیزه – آن هم در بالاترین حد ممکن – همچنان هستند افرادی که در نهایت انگیزهمندی، کار درست را انجام نمیدهند! Some do, some do not, why? we don’t know!
برای کمک به افرادی که میخواهند به آنها کمک شود من از تکنیک «خب که چی؟» استفاده میکنم. این تا حد زیادی امکان تقلب و دور زدن را کاهش میدهد. ولی به هر حال تنها زمانی میتوان به دیگران کمک کرد که خود طالب این کمک باشند. به قول معروف افراد را به زور نمیتوان به بهشت برد. ولی به اعتقاد من نباید به این دلیل، درباره بهشت حرف نزد، چرا که همیشه شانس بیداری در انسانها وجود دارد 🙂
باز هم از دقت نظر استاد و یادآوریهای ارزشمندشان سپاسگزارم و همه دوستان را دعوت میکنم به مطالعه مقاله پرملاط ایشان با عنوان «مقالهنویسی فرمالیستی» که در «نامه فرهنگستان» (تابستان ۱۳۸۷، شماره ۳۸ صص ۵۵ – ۶۲) چاپ شده است و در پایگاه جلات تخصصی نور قابل دسترس است.
سلام
آری! این واقعیتی انکار ناپذیر است که بسیاری از دانشجویان با این تجربه از دانشگاه فارغ التحصیل میشوند که پایان نامه ای ارائه داده اند که به سختی می توان گفت محتوای نوآورانه دارد که نشان از افزایش توانمندی آنها در انجام پژوهشی واقعی است به جای شبه پژوهش.
می توانید این مقاله جالب از دکتر نوروزی چاکلی را نیز در مورد شبه پژوهش ها در روزنامه ایران ببینید: http://iran-newspaper.com/Newspaper/BlockPrint/43560
این مقاله بیشتر با نگاه یک علم سنج نگاشته شده است؛ و البته ما علم سنجها بیشتر از دیدن مقالات بی ملات که نزد اهل علم و ادب چندان ارزشی ندارند رنج میبریم و دیدن آمارهای غم انگیز که هر بار یادآور کاستیهایی است که در واحد های مختلف تولید علم وجود دارد. این نتایج می تواند هر علم سنجی را نیز از کارش ناامید کند. چه بسا علم سنجی نیز آمد تا از زاویه ای دیگر این کاستی ها را ببینیم و حاصل این علاقه کشی را در سطح بین المللی ارزیابی و لمس کنیم؛ و بماند که سنجه هایش نیز چقدر مورد بی مهری قرار گرفتند و به جای اینکه فرصتی برای تعالی علمی به حساب آیند تبدیل شدند به انگیزه بهره کشی های مختلف و عجیب در سطوح مختلف پژوهش.
همانطور که اغلب دوستان نیز اشاره کردند من نیز معتقدم که ماجرای علاقه کشی به طور گسترده ای از کلاس های درسی که دانشجویان و دانش آموزان هر روز در آنها حضور می یابند شکل گرفته است و تنها به فرآیند پژوهش های دانشگاهی محدود نمی شود. دانشجویان در این کلاسها در معرض اطلاعاتی قرار میگیرند که هر لحظه آن می تواند به یک پرسش خلاق و ارزشمند پژوهش تبدیل شود، چیزی که سرنوشت آن دانشجو و توانمندی او را رقم خواهد زد؛ چیزی که پلی برای او خواهد شد تا به دنیای واقعی اطلاعاتی که او متعلق به اوست وصل شود و از خیل اطلاعاتی که در دنیا تولید میشوند فقط آنهایی را ببیند که اشتیاق و ذوق او را تغذیه میکنند و با تمام وجود به آنها بپردازد. در حالیکه نهایتا در بهترین حالت خروجی این کلاس ها ارزشیابی در امتحانی است که در آن دانشجو مجبور به پاسخ دادن به سوالاتی است که از منابع و با اهداف متعددی طرح شدهاند که بسیاری جذابیت برای دانشجو نداشتهاند و نهایتا سودمند نیز واقع نمی شوند.
چه بسی سخن در مورد سطح انتظاراتی که استادها در طول ترم به طور مستقیم و غیر مستقیم معلوم میکنند؛ و کلاس هایی که سقف فعالیتشان کمترین کار همکلاسی است و نه مسأله واقعی درس.
سلام و سپاس از بازخورد دقیق شما و سپاس ویژه بابت به اشتراک گذاری این مقاله ارزشمند. امید که طرح دغدغههایمان بتواند برای سطوح سیاستگذاری علمی کشور بیدار کننده باشد. قطعا تا متر اندازهگیری تولید علم تغییر نکند شانس بیرون آمدن از چرخه تولید – به قول استاد نوروزی چاکلی – «شبه پژوهش»ها اندک خواهد بود. با سپاس مجدد از دیدگاه ارزشمند شما 🙂
موضوع پژوهش و کیفیت آن از جایی خارج از گود پژوهش یعنی از جامعه شروع می شود و نتیجه اش را در پژوهش هم می بینیم. وقتی همه چیز در این زمانه و در تفکر کشور ما “درزی” دارد – یعنی می شود راه فراری برای هر کاری جست – آن وقت کیفیت هم بی معنی می شود و پژوهش هم که جزئی از جامعه است به این درد مبتلا می شود.
سپاس از دیدگاه ارزشمند شما 🙂 کاملا با شما موافق هستم و معتقدم که – در بافت پژوهش و پژوهشگری – بخش عمده این رفتار مرهون استانداردهای تعریف شده در سیاستگذاری علمی کشور و رویکردهای موجود به ارزیابی پژوهش است. متاسفانه هر دو، رفتار «رفعتکلیفی» در پژوهش را تشویق و حمایت میکنند.
با سلام و سپاس از استاد گرامی
دوستی دارم که ۴ بار موضوع پوروپوزالش به بهانه تکراری بودن یا به خواست استاد راهنمایش تغییر کرده و از آنجا که ایشان یکی از اساتید باسابقه کتابداری هستند هیچ کس به ایشان نمی تواند اعتراضی کند. هیچ نقدی را نمی پذیرند. وقتی حتی موضوعی جدید باشد ولی در تخصص او نباشد با گفتن این که تکراری است یا به درد نمی خورد آن موضوع را رد می کند. بعد هم دانشجو را تحقیر می کند که شما هیچ چیز نمی دانید و بلد نیستید. با این اساتید به اصطلاح به نام باید چه کرد؟ صحبت ها و سوالات من در کلاس سبب شده که ۲ بار از ۲ درس نمره زیر ۸ بگیرم. آیا انصاف است؟
سلام و سپاس از شما. متاسفانه این تجربه تلخی است که در محیطهای دانشگاهی زیاد تجربه میشود و به نظر من ریشه اصلی آن ضعف در توانمندی «خوب پرسیدن» است که باعث میشود به جای هدایت درست علائق دانشجویان، آنها به بیراهه برده شوند و پژوهش – به جای تغذیه حس کنجکاوی و دانستن آنها – به تجربهای تلخ تبدیل شود. به اعتقاد من همه دوست دارند خوب کار کنند یا کاری درست انجام دهند، اما اغلب چون نمیدانند یا نمیتوانند باعث رنجش خود و دیگران میشوند. امید که با خودتوانمندسازی پژوهشی بتوانیم تا حدی بر این چالش غلبه کنیم. باز هم ممنون از به اشتراک گذاری تجربهتان و امید که کمتر شاهد چنین تجاربی باشیم 🙂
استادگرامي
باسلام
ضمن تشكر از زحمات جنابعالي و مطالب ارزنده اي كه فرموديد. به نظر من برخي ازاساتيد نيز بنا به دلائل متعددي كه وجود دارد (مانند مسائل مالي كه ميبايستي جهت تامين مالي از تحقيق و پژوهش و به قول معروف به روز شدن علمي دور شوند و يا ضعف علمي و …) در بي سوادي وكپي برداري و تكراري بودن مطالب دخيل ميباشد و متاسفانه تعداد معدودي استاد وجود دارد كه ضمن پربار بودن مطالب علمي از بنيه مالي خوبي برخوردار هستند و به تحقيق و تفحص مشغولند. البته از تاثير زبان نيز نبايد غافل شد كه خوشبختانه تا آنجا كه مطلعم جنابعالي تمامي موارد فوق را دارا هستيد. باتشكر وانتظار ارائه مطالب تازه تر از جنابعالي
سلام و سپاس از دیدگاه شما. قطعا این موارد هم بیتاثیر نیستند. با آرزوی بهترینها برای شما 🙂
با عرض سلام و خسته نباشید
بنده مطالب شما رو همیشه مطالعه میکنم و تا به امروز برای من بسیار مفید و راهنما بوده است اما سوالی که برای من پیش آمده این است که شما در مطالب قبلی در رابطه با پژوهش فرمودید که پژوهش باید دارای صاحب باشد یعنی کسی از آن حمایت کند و در این مطلب اشاره کردید به علاقه.
حال سوال من : چگونه می توان حامی برای پژوهش خود پیدا کنم که حمایت کننده پژوهش من به همان چیزی علاقه داشته باشد که من دارم ؟ در غیر این صورت از پژوهش من حمایت نخواهد کرد
شاید نبود حمایت است که باعث شده تا پژوهشگر مجبور شود موضوع خارج از علاقه انتخاب کند و این جنین مسائلی پیش آید
با تشکر فراروان
سلام و سپاس از شما.
برای اینکار باید به سه دانش موضوعی، روششناختی و بافتی تسلط داشت. یعنی هم خوب درباره موضوع و قابلیتهای آن دانست. هم درباره شیوههای پرسیدن و تولید دانش درباره آن موضوع دانست. و در کنار این دو باید شناخت خوبی از بافت یا مشتری پژوهشتان و دغدغهها و آرمانهای او داشته باشید. با دو دانش اول و با فهم نیازهای مشتری (دانش سوم) میتوانید به مشتری موردنظر کمک کنید قبول کند که مسئلهای دارد و اینکه شما میتوانید (چون بلدید) این مسئله را حل کنید. وقتی چنین شد او شما را حمایت میکند.
اگر با مسئله موردعلاقهتان پژوهش را آغاز کردید، بگردید و ببینید که این مسئله، مسئله چه سازمانهایی است یا اینکه از چه نهادها و سازمانهایی انتظار میرود آن مسئله را حل کنند. پس از یافتن مشتری یا مشتریهای بالقوه پژوهشتان، برای کسب سه دانش یاد شده وقت بگذارید و سعی کنید به صورت علمی و مستند مشتری موردنظر را متقاعد کنید که هم مسئلهاش را خوب فهمیدهاید و هم میتوانید آن را حل کنید.
مستند یعنی: با تکیه بر سه دانش بالا.
موفق و برقرار باشید 🙂
با سلام و احترام
خیلی از نکات را بیان کردید، امیدوارم از دوره دبستان در کنار درس هایش، درسی هم برای استعدادیابی و پرورش خلاقیت در آن استعداد قرار داده شود تا آن دانش آموز بفهمد من کیستم؟ و قراره توی این دنیا چه کمکی کنم؟
فعلا پاردوکسی از فرهنگهای مستبدانه و سهل گیرانه در جامعه حاکم است که هم بی اخلاقی و هم علاقه کشی را رواج می دهد.
سلام و سپاس. باید بیمعطلی شروع کرد و هر کس از خودش باید شروع کند تا ان شالله بتوانیم شاهد تغییر باشیم : )